سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایوون رویا

باید مرد باشی !!!

تا بفهمی ....

احساس یک زن!

 فروشی نیست .......

هدیه است....


جمعه 93/4/13 | 3:53 عصر | مائده | نظر

 


دزد کیست؟

دزدی چیست؟

دزد فقط اون آدمی که اختلاس میکنه

یا اونکه از دیوار مردم بالا میره نیست.


وقتی با احساس یه آدم بازی میکنی

بدون داری نگرشهای خوبشو میدزدی
 

وقتی همه ماشینها توی یک خط حرکت می کنن

و تو به خیالت زرنگی میکنی

 
 و از لاین کناری از همشون جلو میزنی

در اصل داری شأن اجتماعی جامعه رو میدزد


وقتی یه کتاب پونصد صفحه ای رو نخونده

این طرف و اون طرف میبری

 
 تا کلاس بزاری و خودتو روشن فکر نشون بدی

در اصل داری فرهنگ صحیح رو میدزدی.


ما کلا دزد بار اومدیم و این دزدی رو با یک نام زیبا به

خوردمون دادن" زرنگی"


ما زرنگ و با نمک هستیم برای همین این کارهارو انجام میدیم


ما سیزده هزار تومان میدیم تا یک پیتزا نوش جان کنیم
 

 اما دلمون نمیاد هفت هزار تومان بدیم و یک کتاب بخریم
 

چون یاد گرفتیم کتاب رو باید دانلود کرد نه اینکه خرید


دزدی فقط به برداشتن پول نیست..
 

دزدی به نگرشهای بد ماست که فکر میکنیم صحیح هست


متاسفانه ما بدون نمک و زخم هم فرهنگمون خیلی درد میکنه


همین حالا شعارهاتو غلاف کن و از خودت شروع کن


کاری به جامعه نداشته باش. "خودتو بساز"
 
 
 

 


یکشنبه 93/4/1 | 4:56 عصر | مائده | نظر


خدایا این روزها کمی مرا تلاوت کن



شاید ختم شد جز هزارم دلتنگی ام


پنج شنبه 93/3/29 | 7:38 عصر | مائده | نظر

آتشی نمى سوزاند “ابراهیم” را



و دریایى غرق نمی کند “موسى” را


مادری،کودک دلبندش را

 

به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد


تا برسد به خانه ی فرعونِ 


تشنه به خونَش


دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند


سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد


مکر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند


از این “قِصَص” قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!


که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند


و خدا نخواهد  ، نمی توانند


او که یگانه تکیه گاه من و توست


پس ؛


به “تدبیرش” اعتماد کن ،


به “حکمتش” دل بسپار ،


به او “توکل” کن ؛


و به سمت او “قدمی بردار” ،


تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی


 


سه شنبه 93/3/27 | 3:10 عصر | مائده | نظر

این روزهاهرکی ازم میپرسه چطوری؟

برای این که خوب باشم به ناچاردشمن خدامیشوم....


دوشنبه 93/3/26 | 3:30 عصر | مائده | نظر

 

 

دستم رو دور بازوش انداختم، تقریبأ با خودم میکشیدمش ،

 

حرفی نمیزد و می اومد باهام.

 

همه جا چراغونی و جشن و پایکوبی بود و

 

همه جمعیت در هم بالا و پایین میرفتن .

 

سر راه بهمون شیرینی تعارف کردن....

 

برداشتم و به او هم دادم ،خورد و چیزی نگفت.

 

رسیدیم به یه ایستگاه اتوبوس ،

 

 با خودم فکر کردم خسته میشه

 

دیگه نمیتونه بیشتر راه بیاد با من .

 

بهش گفتم همینجا بشین تا من برم

 

 اونور خیابون داروخانه.چیزی نگفت ....

 

یه آقایی اونطرف تر نشسته بود

 

 به اون آقا گفتم شما همینجا هستین تا من بیام؟

گفت هستم تا بیاین.....

 

نشسته بود و داشت کاغذ شکلاتش رو باز میکرد

 

کودکی که یک روز پدرم بود

 


یکشنبه 93/3/25 | 9:41 صبح | مائده | نظر

 

 

 

 

کسی اینجا یادش نیست که دنیا توی دستاته

 

یه عمره یادمون رفته زمین داره مکافاته

 

فراموشم میشه گاهی که من اینجا چه ها کردم

 

که باید روزی از اینجا بازم پیش تو برگردم

 

خدایا وقت برگشتن  یکم بامن مدارا کن

 

شنیدم گرم آغوشت اگه میشه منم جا کن 


یکشنبه 93/3/18 | 10:18 عصر | مائده | نظر

 

 

لیلیزیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد،


گل داد سرخ سرخ...
گلها انار شد داغ داغ،


هر اناری هزار دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند.


دانه ها توی انار جا نمی شدند.


انار کوچک بود،دانه ها ترکیدند.


انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.


لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.


مجنون به لیلی اش رسید.


خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است،


کافی است انار دلت ترک بخورد...

 


یکشنبه 93/3/11 | 7:1 عصر | مائده | نظر

 

 

دیکته زندگیمان پر از غلط است ولی نگران نباش

 

 خودش گفته قبل از نمره دادن اگر پشیمان شوی غلط هایت را پاک میکنم !


یکشنبه 93/3/4 | 3:35 عصر | مائده | نظر

 

 

تو رفته ای....

و بحران نوشیدن چای بدون تو

در این خانه مهمترین بحران خاورمیانه است...

ولی اینها هنوز سر نفت می جنگند!!!



پنج شنبه 93/3/1 | 7:57 عصر | مائده | نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
Shik Them