به انتهای بودنم رسیده ام
اما …
اشک نمی ریزم…
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند…
ایوون رویا
گریه نکن مرد.
مرد که گریه نمی کنه...
میدونم که این ترازو تمام سرمایه زندگیت بوده ولی ناامید نشو...
خدا باارزش ترین دارایی توست،
اون کسی باید گریه کنه که از دارایی تو غافله...
بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است
وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،
که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…
یکرنگ که باشی
زود چشمشان را میزنی،
خسته میشوند از رنگ تکراریت،
این روزها دوره ی رنگین کمان هاست…
این روزها…
انسان ها تنهایی ات را پر نمیکنند..
فقط خلوتت را میشکنند…
از چوپان پیری که دیگر توان چوپانی نداشت پرسیدند…
چه خبر؟؟
با لهن تلخی گفت:
گرگ شد!
… آن بره ای که نوازشش میکردم…
دیگر احتیــاط لازم نیستــــــ…
شکستنی ها شکست،
هرطور مایلیـــــد حمــــل کنیــــــد…!!!
من ماندم و 16 جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…
یادداشت های سوخته ام را
به همراه تمام ناگفته هایم…
در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…
سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…
مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…
اما حیف..
بعد مدتهافهمیدم…تقصیر تو نبود
گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…
در بطری باز مانده بود…