ایوون رویا
دلت که تنگِ یک نفر باشد...
خودِ خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی!
فایده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
.........تا نیاید...
تا نباشد...
هیچ چیز درست نمیشود
سنگ,کاغذ,قیچی.....کدام باشم از تو برده ام دنیا؟؟؟؟
سنگ باشم؟؟؟؟یا قیچی؟؟؟بشکنم یا جدا کنم؟؟؟؟
کاغذ باشم که تو بنویسی و من اجرا کنم؟؟؟
اخ دنیا......اه دنیا..... با من همبازی نشو........
ماهیگیر دلش سوخت!!!
این بار ماهی بود که ازتنهایی قلاب را رهانمیکرد...
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم .
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
***
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
***
دنیا را ببین…
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
***
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
***
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم…
قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم …
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم 1 ساعت بعد از یادمون میرفت
***
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
***
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
***
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
***
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم… هیچ کس نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
***
بچه که بودیــم بچه بودیــم
بزرگ که شدیــم بزرگ که نشدیم هیــچ؛ دیگه همــون بــچه هم نیســتیم
خدایا در دروراهی زندگی ام تابلو ی راهت را محکم قرار بده.
نکند که با نسیمی راهم را کج کنم...
من درد میکشم تواما...
چشمهایت راببند!
سخت است بدانم میبینی وبی خیالی...
خیلی سخته دلت بودن کسیو بخواد
اما مجبور باشی به نبودنش عادت کنی
دیشب که نمیدانستم به کدامیک از دردهایم بگریم
کلی خندیدم...
نقش یک درخت خشک را در زندگی بازی میکنم
نمیدانم باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن پیر