ایوون رویا
رسیدن، آداب دارد...!
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی،
باید مدام یادت باشد که چقدر زجر کشیدی تا رسیدی،
که آرزویت بوده برسی...
وقتی رسیدی
باید حواست باشد تمام نشوی...!
میدونی؟؟؟
باید بدونی وقتی دلت میگیره…تنهایی!!!
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی!!!
باید عادت کنی که با کسی درد و دل نکنی!!!
باید درک کنی هرکس مشکلات خودشو داره!!!
باید بفهمی وقتی ناراحتی…دلتنگی….
بی حوصله ای…هیچ کس حوصله ی تورو نداره!!!
دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق لحظه های خوشی اند!!!
همه خودشون انقد دردسر دارن که حوصله ی اخلاق گند تورو ندارن!!!
همه انقد کار دارن که وقت ندارن واسه تو وقت بذارن!!!
که به حرفات گوش بدن یا وقتی تنهایی کنارت باشن!!!
ولی…ولی تو نباید اینجوری باشی…!!!
تو باید سنگ صبور باشی!!!
دردای تو پیش دردای اونا هیچی نیست!!!
تو اصلا سختی نکشیدی!!!
تو اصلا تنها نموندی!!!
تو هیچ وقت غصه دار نیستی!!!
نباید باشی!!!
تو خدارو داری که….
خیلی وقت است تظاهـــــر بـہ شـــادی میــکـنم !
دلم می خواهد ببـــــــارم ... و کـسے نپرسد چرا ... !
حرف میزنم مثل همہ ...
اما ...
خیلی وقت است مرده ام !
خیلی وقت است دلم میخواهد روزه ی سـکـوت بگیرم
شما چہ می فهمید
ایـن روزها ادای زنده ها را در میـــــــآورم ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـی شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
از گـودال هـای ِ عـمیـقی کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان می کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـی کُنـند..!
می خــــــــواهـــــــــم بـــــه یاد مـــن باشــــــــی
اگـــــــــــر تــــو به یاد من باشی
عین خــــیالم نیست که هـــــمه فراموشم کنند.......................!
گاهی اوقات ساده باید گفت،
بی آنکه در تب و تاب قافیه و وزن بیفتی!
بی آنکه اسیر لفاظی شوی!
گاهی هم قید شعر و وزن و بحر را بزن!
گاهی نمی توان خلاصه کرد این همه حس خوب دریایی را،
نمی توان گنجاندش در ظرف کوچک شعر! در کوزه ی قوافی!
گاهی اوقات ساده بگو ؛
از بی قراریت ، از حس و حالت، از دلت... !
گاهی اوقات ساده بگو؛
دوستت دارم را! بی اینکه به آهنگ شعرت فکر کنی.
نمی گنجد. نمی گنجد،
این دو کلمه ، دنیایی است . درشعر نمی گنجد...
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!! رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی باید مردونه پاش وایستی …
روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم
هــوا اینـجــا کــمی دلـگیــر اســـت ،
آنـجــا را نـمی دانــم . . .
اینــجـا تــــرس فــرامــوش کـردنــت
مثـل خــره تمــام جـانـم را پــر میکنـد ،
آنـجــا را نـمــیدانــم . . .
اینـجــا جــای خــالیــت بــه وسـعـت یـک جـهــان اســت ،
آنـجـا را نمــیدانــم
ای کـاش بـــرای تــو هــم تفــاوت بیـن
"اینــجـا" و "آنــجــا" فقــط یک "ی" بــاشــد . . .