بـــاز هـم مثـل همیـشه کـه تنهـــا میشـوم ...
دیـوار اتـــاق پنــاهم میـدهـد ...
بـی پـناه کـه بـاشی قـدر دیـــوار را میــدانی ! ♥?
ایوون رویا
یادش به خیر کودکی!
قهر می کردیم تا قیامت...
و لحظه ای بعد...
تا تو هستى زندگى باید کرد . . .
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند ؛
اما به خاطر خدا و به امید او حتی
به سوی درهای بسته دوید
و تمام درهای بسته برایش باز شد ...
"اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ،
به طرف درهای بسته بدو ؛
چون خدای تو و یوسف یکیست"
گنجشکها از سایه اش هم فراری بودندهمیشه به دنبال آنهابود
ودرموقعیت مناسب شکارشان میکرد.
میگفت:خوراک گنجشک خیلی خاصیت دارد
اما حالا گنجشکها بدون هیچ وحشتی نزدیکش میشوند
و آسوده خاطر به دانه های روی قبرش نوک میزنند....
هرچیزی آن لحظه به پایان می رسد که قدمهای تو از حرکت
باز می ایستد
بـــاز هـم مثـل همیـشه کـه تنهـــا میشـوم ...
دیـوار اتـــاق پنــاهم میـدهـد ...
بـی پـناه کـه بـاشی قـدر دیـــوار را میــدانی ! ♥?
این روزها طاقتم کمی بی حوصله تر شده ،
این روزها انتظارم کمی بی صبرتر شده ،
این روزها شبهایم کمی بی ماه تر شده ،
این روزها پوستم کمی نازکتر شده ،
این روزها دست هایم کمی خالی تر شده ،
این روزها وجودم پر از تَرک شده ...
تلنگر نزن ،
می شکنم ...
کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند !
ولـی ...
از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛
بتوانی بگویی : خوب نیستم ... !!!
گاهی ...
بــایـد بــه "فــــاصله ها" خـوش آمـد گفـت !
شــایـد آمـده انــد ، تــا بخشی از "حـــماقـتهـایــمان" را ، جبـــــران کنــــند ...