سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایوون رویا

 

در زندگیت

 

هیچ گاه عشقت را به امید

 

 دلتنگی و دانستن قدر ، رها نکن

 

چرا که کبوتری می شود

 

 و بر پهنه ی دام همسایه می نشیند

 

و همسایه بالهایش را قیچی می کند

 

 و عادتش می دهد به

 

اهلی بودن خانه ی خود

 

شاه دانه ها نیز شیرینی عجیبی دارد

 

بر ذائقه تنوع طلب کبوتر

 

تا حدی که

 

بخش آلزایمری مغزش پر می شود از تو

 

و تو می مانی و

 

 قلبی آکنده از درد ،

 

 بی هیچ غمخواری

 

هیچ گاه

 

هیچ گاه

 

عشقت را به امید دلتنگی و دانستن قدر ..........


شنبه 93/2/6 | 2:56 عصر | مائده | نظر

دل آدم …چه گرم می شود گاهی ساده…

 

به یک دلخوشی کوچک…به یک احوالپرسی ساده…


به یک دلداری کوتاه …


به یک “تکان سر”…یعنی…تو را می فهمم…


… به یک گوش دادن خالی …بدون داوری!


به یک همراهی شدن کوچک …



به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام …



به یک پرسش :”روزگارت چگونه است ؟”


به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !


… به یک وقت گذاشتن برای تو…

 

به شنیدن یک “من کنارت هستم “…


به یک هدیه ی بی مناسبت …


به یک” دوستت دارم “بی دلیل …


به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک …


به یک نگاه …


به یک شاخه گل…


دل آدم گاهی …چه شاد است …


به یک فهمیده شدن …درست !


به لبخند!


به یک سلام !


به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک …!!!

 

و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک

 

و ساده را از هم هم دریغ میکنیم

 

و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار

 

تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم…!!!

 


جمعه 93/2/5 | 2:38 عصر | مائده | نظر



بنظر من خوشبختی نامه ای نیست

 

که یکروز نامه رسانی زنگ در خانه ات را بزند

 

وآن را به دستهای مهربان تو بسپارد



خوشبختی ساختن عروسک کوچکیسیت از یک تکه خمیر نرم و شکل پذیر!



به همین سادگی به خدا به همین سادگی!



اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد.



نه هیچ چیز دیگر...


دوشنبه 93/2/1 | 11:18 صبح | مائده | نظر

 

من یک زنــم نه جنس  دست دوم…


نه یک موجـود تابـع نه یک ضعیفـه … 



نه یک تابلوی نقاشـی شده، نه یک عروسک متحرک



نه یک کارگر بی مزد تمـام وقت، 

 



من سعی می کنم آنگونـه که می اندیشم باشم

،

بی آنکه دیگری را بیـازارم…



فرای تمام تصورات کـور،


باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانـت کنم،



بی تفـاوت و بـی احسـاس باشـم، بی ادب باشم،

 


اگر نبوده ام و نیستـم ،



نخواستـه ام و نمـی خواهـم….!!!

 

چون...

 

من یک زنم

 

یک زنه ایرانی

 

یک زنه مسلمانه ایرانی 


یکشنبه 93/1/17 | 1:10 عصر | مائده | نظر

 

صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد
 


چیک چیک


گونه ام را بوسید


نم نم


از گوشه چشمم چکید


باز هم خاطراتم زنده شد


“من و تو به یاد باران


یا شاید


به یاد تو ،من و باران”


فرقی نمی کند

 

چه در کنارم باشی

 

 چه در کنارم نباشی
.
.
.
زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !


شنبه 93/1/16 | 4:50 عصر | مائده | نظر

 

روزهای بدی تو زندگی آدم میرسه که هیچ کسی حتی نمیپرسه 



“خوبی؟”

 

برای چنین روزای بدی



نیاز به  یه دلسوز داری

 

به شرطی که تو روزای خوب فراموشش نکرده باشی



 ” خدا رو میگم همون دلسوزه بی همتا


پنج شنبه 93/1/14 | 7:33 صبح | مائده | نظر

 

 

پیری میگفت: اگه میخوای جوان بمونی


دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره


خندیدم و گفتم: پس چراتو جوان نموندی؟


پیر لبخندتلخی زد وگفت:


دوستش داشتم


دوستم نداشت...


دوشنبه 93/1/11 | 8:49 صبح | مائده | نظر

 

خـــــدایا



گاهی که دلـــــم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد



نگاهم را به سوی تــــــو و آسمـان می گیرم



 آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم



تا چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی  کنند



 قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی 



 تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی



مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم



احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد



چون تـــــــو را در قلبــــــــــــــم دارم 


جمعه 93/1/8 | 9:43 صبح | مائده | نظر

 

 

با توام با تویی که زل زدی تو مانیتور ...



دنبال چی میگردی؟ 



بی خیال ...



از فکر بیا بیرون ...



لبخند بزن ...



ناراحت نباش بخند ...



جییییغ بزن ...



برو لب پنجره داد بزن ...



تو خودت نریز ...



هر کی بهت بد کرد مطمئن باش ! زمین گرده...



هر کی دوست نداشت لیاقت نداشته! 



الکی حرص نخور ...



تو خوب باش میون این همه بدی ...



تو ...



من ...



هممون ...



شاید همین فردا ...



شاید..! 



نباشیم ...



پس بخند! 


سه شنبه 93/1/5 | 12:38 عصر | مائده | نظر

 


دلم برای کودکی ام تنگ شده 



برای روز هایی که باور ساده ای داشتم 



همه ادم ها را دوست داشتم 



مرگ مادر کوزت را باور میکردم...

 
 
واز زن تناردیه کینه به دل میگرفتم 



مادرم که میرفت به این فکر بودم که مثل مادر هاچ گم نشود

 


دلم میخواست 



ممل را پیدا کنم 



از نجاری ها که میگذشتم گوشه


 
چشمی به دنبال وروجک میگشتم
 
 

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
 
 

دلم برای خدا تنگ شده
 
 

خدایی که شب ها بوسه بارانش میکردم
 
 

دلم برای کودکی ام تنگ شده 

 

 


سه شنبه 92/12/27 | 7:53 عصر | مائده | نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
Shik Them