ایوون رویا
از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!
برای اشکــــهـا
و
بغضهایشان ...
" دلیــل " نخواهید !
بغضـهای ناخواسته...
گریه هـای بی اراده
دلیل نمیخواهد !!
بهانه نمیشناسد ...!
یک" دل پـــُر"میخواهد ...
و
یک"حس عجیب!
که نه " او" میتواند توضیح دهد
و نه " تو " میتوانی درک کنی ...
پس "بدون" سوال کنارش بــاش!
هـمین!
وقتی من بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد . . .
نه جایی به خاطرم تعطیل میشود . .
نه در اخبار حرفی زده میشود . . .
نه ته خیابانی بسته میشود . . .
ونه در تقویم اسمم نوشته میشود . . .
تنها موهای مادرم کمی سپید میشود . . .
اقواممان چند روز آسوده از کار میشوند . . .
عشقم بعد از مدتی با خندهایش در آغوش دیگری مرا از یاد میبرد . . .
و دوستانم بعد از خاکسپاری موقع خوردن غذا
آرام آرام خندهایشان شروع میشود .
و من تنها گور کنی را خسته میکنم و
مداحی را که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک میریزد. . .
قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛
دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم.
یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر.
این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟
خدایا مـن هـزآر بـاردیــــگـر هـم ...
" یامـُـقـَـلـِـب الـقــُـلــوب و الـابـصـار " بــخوانــم
وقـتـی تـــدبـیـر مـن ،
لـیـل و نـهـار را بـی تـو گـــُــــذرآنـدن باشد ...
هـیـــــچ ســــآلی نـــُـــــو نــَــخـواهـد شــد .
به آن سینه ی پهنه مردانـــه ات پناه میاورم !
قـشنگـــ ، نـه ادعـــاهــای بـزرگـــ ، نـه بـزرگهای پـــر ادعــــا …!
دلـــم یـک فنـجان قــــهوه داغ میــخواهد و
یــک "دوســــــت" ، کـه بـشود بـا او حــرف زد و بـعد
پشیـــمان نـــشد …!!!
برای این که آدم کسی را عاشقانه دوست داشته باشد،
باید سخت به هیجان بیاید،
وقتی بازی دو طرفه باشد، ارزش انجامش را دارد،
ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی کند،
بازی احمقانه می شود !
گاهی نگاهش که میکنی
میبینی دوستش داری، مهربان است و بی ریا...
در خیالت برای احساست به او، لباس عشق میدوزی!
اما هرجور که اندازه میگیری میبینی
به قدوقواره اش نمیخورد دلگیر میشوی،
دوباره محاسبه میکنی اما...
به من...
به شیطنت هام...
به بازیگوشی هام......
به خنده هام...
روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنن و میگن:
دیوونه، دلمون برا مسخره بازی هات تنگ شده...
دختر از دوستت دارم های هر شب پسر خسته شده بود...
یک شب وقتی اس اومد،
قبل از این که بازش کنه موبایلشو گذاشت زیر سرشو خوابید...
صبح مادر پسربه دختر زنگ زدو گفت:پسرم مرد....
دختر شوکه شد و با گریه رفت سراغ اس دیشب پسر رفت...
نوشته بود تصادف کردم.... با مشکل خودمو رسوندم دم درخونتون....
تورو خدا بیا پایین میخوام واسه اخرین بار ببینمت...