ایوون رویا
قرآن !
من شرمنده توام
اگر از تو آواز مرگی ساخته ام
که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود
همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تورا برای مردگان
ما نازل کرده است.
چه کسی گفت خدا پیدا نیست . . .
وز روز ازل ناپیداست
منو تو گمشده ایم ... منو تو کم شده ایم ....
منو تو گل ؛ ولی خار شده ایم ...
منو تو تنهاییم !!!
صدفی گمشده در دور ترین دریاییم
و خدا نزدیک است و خدا پیدا هست
لای آن شب بو ها ... پای آن کاج بلند
و چه دردیست که تو بنمایی
که خدا پیدا نیست وز ازل ناپیداست
معبودم!
متبرکم گردان به نامت
متبلورم گردان به عبادتت
متذکرم گردان به ذکرت
مرحمتم گردان به رحمتت
مسخرم گردان به قدرتت
مسرورم گردان به دیدارت
مطلعم گردان به دانایی ات
مقدسم گردان به قداستت
محتاجم گردان به مهرت
متاثرم گردان به قهرت
معتکفم گردان به عشقت
مایلم گردان به درگاهت
متبسم گردان به مشاهدتت
محتاجم گردان به خودت
مستغنی ام گردان به غیر خودت
معبودم!
مرامتبرک گردان به نامت!
آمین!
گاه شکرگزارم، و گاهی درحال گله کردن.
گاه بنده ی توام، و گاهی بنده ی خویش!
خدای همیشگی ام!
اسیر خویشتنم؛
معبود آزاده ام!
تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش...
باران، مرا یاد چتر می اندازد...
و چتر، مرا یاد قرار وعاشقانه هایمان...
یادت هست که میگفتم:
دلم چتر می خواهد و یک روز بارانی؟!
که تو چتر را بگیری و مـن دستـانت را...؟!
.
.
.
وتوبالبخندی پرازرضایت، گفتی:
هوای بارانی چتر نمی خواهد ،
فقط تو را می خواهد !
دلتنگی هایــــَم را زیر بغـل زده ام!
نشسته ام در انتظار روز های مبـادا…
سهم من از تــو ،
همـین دلتنگـی ها ییست که . . .
بی دعوت می آینـد
و
خیال رفتن نـدارند…
از ایـنجـا …
کـه هـسـتـم تا انـجا کـه تو هـسـتی…
وجـب بـه وجـب..
دلـتـنـگـم…!
نیایی
بهار نمی آید
پرستوها بیکارمیشوند
درخت ها غم باد میگیرند
حالا من هیچ!
چه گناهی کرده اند این بی چاره ها؟
من برای لمس سرانگشتان تو
عاشق تمام شکوفه های بهاری شده ام
آیین جدیدیست دوست داشتن تو
بهار را از دستان خدا ربوده ام
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ،
و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …